جدول جو
جدول جو

معنی مایل کردن - جستجوی لغت در جدول جو

مایل کردن(مَ دَ)
راغب کردن. میل و رغبت برانگیختن: و نفس طبیعت را مایل بدان کند. (مجالس سعدی) ، کج کردن. چیزی را از حالت قائم خم دادن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ / نِ تَ)
مایه ساختن. سرمایه ساختن. فراهم آوردن سرمایه:
خرد بر دل خویش پیرایه کرد
به رنج تن از مردمی مایه کرد.
فردوسی.
زخورشیدمر روز را مایه کرد
شب قیرگون خاک را سایه کرد.
اسدی.
سال عالم عنف و لطف و مهر و کینت مایه کرد
تا زمستان و بهار آورد و تابستان وتیر.
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نسخ. برگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) ، جبران نقص. ازالۀ خلل و عیب: من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر بخوارزم رسد، دشوار خلل زاید که زایل نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ص 359) ، زدودن. ستردن. محو کردن. دور ساختن. جدا گردانیدن: اگر تعرض خویش از ما زایل کنی، هر روز موظف، یکی شکار... عظیم به ملک فرستیم. (کلیله و دمنه).
به کمتر سعی نقش از سنگ زایل می توان کردن
ولیکن چاره نتوان یافتن نقش جبینی را.
میرزابیدل (از آنندراج).
رجوع به انداختن، بردن، زایل گردانیدن و زایل نمودن و ازاله و امحاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مایه کردن
تصویر مایه کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایع کردن
تصویر مایع کردن
ویتاختن
فرهنگ لغت هوشیار
دامندار کردن، کناره نوشتن دامن دار کردن، ذیلی بر مطلبی یا کتابی نوشتن: که شرح خصایص آن ذیل را اگر مذیل کنم بامتداد ایام پیوسته گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میل کردن
تصویر میل کردن
کامیدن نمیدن گراییدن رغبت کردن تمایل یافتن، بسویی متوجه شدن: (آنگاه که میل زوال کند (شمس) و روی بغروب نهد، ) اعراض کردن منحرف شدن: (چون روزگاراز طریق سازگاری میل کند میل در چشم بصیرت کشد) میل کشیدن، : (سلطان بفرمود تا قاور در شربت زهرچشانیدند و هر دو چشم پسرش را میل کشیدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل کردن
تصویر ایل کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمایل کردن
تصویر حمایل کردن
((~. کَ دَ))
از شانه یکبری آویختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میل کردن
تصویر میل کردن
((مِ یْ. کَ دَ))
رغبت کردن، خوردن و آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
واسطه قراردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تناول کردن، خوردن، آشامیدن، صرف کردن، متمایل شدن، گرایش یافتن، تمایل پیدا کردن، علاقه مند شدن، رو کردن، روی آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آویختن، (برگرداندادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
للملفّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
File
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
archiver
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
archivar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
arquivar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
архивировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
ablegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
archiwizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
فائل کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
ফাইল করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
kuhifadhi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
จัดเก็บ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
dosyalamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
ファイルを保存する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
存档
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
לשמור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
파일을 저장하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
архівувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
फाइल करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
archiveren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
archiviare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فایل کردن
تصویر فایل کردن
mengarsipkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی